دبیرستان دخترانه حضرت معصومه(س) بیرانشهر

ساخت وبلاگ

امکانات وب

اولویت های کاری برنامه سالانه معاون دبیر دبیرستان حضرت معصومه (س) اداره آموزش و پرورش منطقه بیرانوند در سال تحصیلی 92 – 91

شماره الویت برنامه: 1

شاخص1

 

     عنوان برنامه

تقويت کمي و کيفي آموزش و پرورش و ارتقاء سطح علمي دانش‌آموزان

شاخص 2

ضرورت اجرای برنامه (چرا)

رسيدن به جايگاه برتر با توجه به پيشرفت آموزشي و پرورشي

 

شاخص 3

گام های اساسی اجرای برنامه

1- آگاه ساختن معلمان از موقعيت آموزشگاه و هدف‌ها و امکانات آموزشي

2- توجه به روش تدريس مناسب و نوين

3- شناسايي دانش‌آموزان ديرآموز و ارجاع آن‌ها به مراکز مشاوره جهت رفع مشکل آن‌ها

4- اعلام نمرات فراگيران ضعيف به اوليا جهت آگاهي از پيشرفت تحصيلي آن‌ها

 

شاخص 4

اهداف طرح

1- افزايش قبولي نسبت به سال گذشته

2- رسيدن به کيفيت آموزشي مطلوب جهت تثبيت صد در صد قبولي سال‌هاي آينده

شاخص5

مجری طرح

مدیر، معاون دبیر، معلمان، مشاور

شاخص6

شاخص عملکردی

20 درصد افزایش

شاخص7

زمان اجرا

از ابتداي سال تحصيلي جاری لغايت پايان آن

شاخص8

دامنه عملیات

 

سطح وزارت

سطح استان

سطح منطقه

سطح مدرسه

سطح کلاس

 

 

 

*

 

شاخص9

اعتبار مورد نیاز (به ریال)

 

 نام خانوادگی : معصومه سپهوند

       مهر و امضاء معاون دبیر آموزشگاه                                                         محل تایید مسئول                                                

 

دبیرستان دخترانه حضرت معصومه(س) بیرانشهر...ادامه مطلب
ما را در سایت دبیرستان دخترانه حضرت معصومه(س) بیرانشهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : معاون دبیر 82011305 بازدید : 325 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت: 3:21

(تو خرابه‏نشین نیستی)

خرابه تا نیمه های شب ، نه خرابه ای در کنار کاخ یزید که عزاخانه ای است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین.
 

بچه ها با گریه به خواب می روند و تو مهیای نماز شب میشوی .اما هنوز قامت نشسته خود را نبسته ای که صدای دختر سه ساله حسین به گریه بلند میشود . گریه ای نه مثل همیشه !!گریه ای وحشتزده ، گریه ای به سان مارگزیده ، گریه کسی که تازه داغ دیده ، دیگران به سراغش میروند و در آغوشش میگیرند و تو گمان میکنی که هم الان آرام میگیرد و صبر میکنی ...
بچه بغل به بغل و دست به دست میشود ، اما آرام نه    .
پیش از این هم رقیه هرگز آرام نبوده است ، از خود کربلا تا همین خرابه...لحظه ای نبوده که آرام گرفته باشد  ، لحظه ای نبوده که بهانه پدر نگرفته باشد ، لحظه ای نبوده که اشکش خشک شده باشد ، لحظه ای نبوده که با زبان کودکانه اش مرثیه پدر را نخوانده باشد ...
انگار که داغ رقیه برخلاف سن و سالش از همه بزرگتر بوده است ، به همین دلیل در تمام طول راه ،و همه منازل بین راه ، همه ملاحظه او را کرده اند و به دلش راه آمده اند و در آغوشش گرفته اند ، دلداریش داده اند و به تسلایش نشسته اند ، و یا لا اقل پا به پای او گریسته اند ...
هر بار که گفته است " کجاست پدرم؟!؟ کجاست حمایتگرم ؟!؟ کجاست پناهم؟!!؟" همه با او گریسته اند و وعده مراجعت پدر از سفر را به او داده اند !! هر بار که گفته است :" سکینه جان !! دل و جگرم از تکانهای شتر آب شد !" دل و جگر همه برای او آب شده است .
هر بار که گفته است : عمه جان از ساربان بپرس که کی به منزل میرسیم ، همه تلاش کرده اندذ که با نوازش او ، با سخن گفتن با او و با دادن وعده های شیرین ، رنج سفر را برایش کم کنند
اما امشب ... انگار ماجرا فرق میکند
این گریه با گریه همیشه متفاوت است ، این گریه گریه ای نیست که به سادگی آرام بگیرد و به زودی پایان پذیرد.
انگار نه خرابه که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله ...فقط خودش که گریه نمیکند ، با مویه های کودکانه اش همه را به گریه می اندازد و ضجه همه را بلند میکند .
تو هنوز بر سر سجاده ای ، که از سر بریده حسین می شنوی که : خواهرم دخترم را آرام کن !!
تو ناگهان از سجاده کده میشوی و به سمت سجاد (ع) می دوی ، او رقیه را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه میزند و تلاش میکند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود ...
تو بچه را از آغوشش میگیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده تن کودک وحشت میکنی :" رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ، تو را به جان بابا حرف بزن " رقیه بریده بریده می گوید :
بابا،، سر بابا را دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان او چوب میزد !! بابا خودش به من گفت که بیا !!
تو با هر زبانی که بلدی و با هر شیوه ای که همیشه او را آرام میکرده ای تلاش   میکنی که آرامش کنی و از یاد پدر غافلش گردانی ، اما نمی شود !!! این بار دیگر نمی شود...
گریه او ، بی تابی او و ضجه های او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید میرسد ...
یزید که می شنود دختر سه ساله حسین به دنبال پدر است ، دستور میدهد سر پدر را به خرابه بیاورند ......
ورود سر بریده امام به خرابه انگار تازه اول مصیبت است !! رقیه خود را به روی سر می اندازد ، می نشیند ، بر میخیزد ، دور سر میچرخد ، به سر نگاه میکند ، بر سر و صورت میکوبد ، خم میشود ، زانو میزند ، سر را در آغوش میگیرد ، می بوید ، می بوسد ، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود می سترد ، اشک میریزد ، ضجه میزند ، صیحه میکشد ، مویه میکند ، روی می خراشد ، ... شکوه میکند ، دلداری میدهد ، اعتراض میکند ، تسلی می طلبد ، و ... خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش میکشد ...

 

بابا!!! چه کسی محاسن تو را خونین کرده است؟!!؟ 
بابا ! چه کسی رگاهای تو را بریده؟!!؟
بابا!!؟ چه کسی مرا در این کودکی یتیم کرده است؟!؟ 
بابا!! چه کسی یتیم را پرستاری کند تا بزرگ شود؟!؟ 
 بابا؟!؟ این زنان بی پناه را چه کسی پناه دهد؟!؟
بابا؟؟ این چشمهای گریان، این موهای پریشان، این غریبان و بی پناهان را چه کسی دستگیری کند؟!!؟
بابا؟ شب ها وقت خواب چه کسی برایم قرآن بخواند؟ چه کسی با دستهایش موهایم را شانه کند؟!؟ چه کسی با لبهایش اشک هایم را بروبد ؟؟ بابا؟؟!!؟ چه کسی با بوسه هایش غصه هایم را بزداید؟؟ چه کسی سرم را بر زانویش بگذارد؟ چه کسی دلم را آرام کند؟؟!!؟
کاش مرده بودم بابا ، کاش فدای تو میشدم، کاش زیر خاک میرفتم، ... بابا؟؟ مگر نگفتند به سفر میروی ؟ این چه سفری بود که میان سر و بدنت فاصله انداخت؟!!؟ این چه سفری بود که تو را از من گرفت؟!!؟
بابای من؟!!! چه کسی جرات کرد سرت را از تن جدا کند؟ چه کسی جرات کرد دخترت را یتیم کند؟!!؟
تو کجا بودی بابا وقتی ما را بر شترهای بی جهاز نشاندند؟ تو کجا بودی بابا وقتی به ما سیلی زدند؟ تو کجا بودی وقتی آب هم از ما دریغ کردند؟ تو کجا بودی بابا وقتی برادرم سجاد را به زنجیر بستند؟ تو کجا بودی بابا وقتی در بیابان های ترسناک شب رهایمان میکردند؟!!؟ بابا تو کجا بودی وقتی در آفتاب سایه بانی را از ما مضایقه میکردند؟!! بابا تو کجا بودی وقتی مردم به ما می خندیدند؟ تو کجا بودی بابا وقتی مردم از اسارت ما شادی میکردند و پیش چشمهای گریان ما می رقصیدند؟!!؟ تو کجا بودی بابا وقتی عمه ام زینب سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد می زد و گریه میکرد؟!!؟ بابا تو کجا بودی وقتی عمه ام نماز های شبش را نشسته ی خواند و دور از چشم ما تا صبح گریه میکرد؟!!!؟تو کجا بودی بابا وقتی سکینه سرش را بر شانه های عمه می گذاشت و زار زار میگریست!!؟ تو کجا بودی بابا وقتی از زخمهای غل و زنجیر سجاد خون میچکید؟!؟ بابا تو کجا بودی وقتی همه ما فقط تو را صدا می زدیم؟!!!؟ 
جان من فدای تو باد بابا !! که مظلومترین بابای عالمی 
بابا من میدونم که تو فقط بابای من نیستی ، بابای همه جهانی ، پدر همه عالمی ، امام دنیا و آخرتی، نوه پیامبری، فرزند علی و فاطمه ای، بابا من میدونم تو پدر سجادی ، و پدر امامان بعد از خودتی ، میدونم تو برادر عمه ام زینبی 
میدونم تو بابای همه کودکان جهانی و همه عالم نیازمند توست ، اما بابا !! الان من بیش از همه به تو محتاجم ، بیشتر از همه فرزند توام، بابا من دختر توام ، دردانه تو ام، 
هیچ کس به اندازه من غربت و یتیمی و نیاز به دستهای تو را حس نمی کند ، همه بدون تو هم ممکن است زندگی کنند ، اما بابا!! من بدون تو میمیرم، من ازهمه عالم به تو محتاجترم، بابا؟!!؟ بی آب هم اگه بتوانم زندگی کنم، بی تو نمیتوانم.
  تو نفس منی بابا ، تو روح و جان منی ، بی روح ، بی نفس ، بی جان ، چه کسی تا حالا زنده مونده؟!!؟ بابا ؟؟!!!؟ بابا؟!!؟ بیا و مرا هم ببر ...

دبیرستان دخترانه حضرت معصومه(س) بیرانشهر...
ما را در سایت دبیرستان دخترانه حضرت معصومه(س) بیرانشهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : معاون دبیر 82011305 بازدید : 321 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت: 2:28